Tuesday, February 10, 2009

من رو ابرا بودم
و زندگی چه قدر بوی خوبی می داد
چه قدر عاشقم این روزها
حالا دیگر می دانم که دوستم می داری
دستم رو فرمون حرکت نمی کنه
يه نفس عميق می‌کشم
میبینم که تمام مسیر رو مستقیم اومدم
بی اینکه فکر کنم کجا باید برم
آرام ران هایم را نوازش می کنی
دهانت حریصانه لبانم را می جوید
دیگر سینه ات را . موهای سینه ات را به تمامی به خاطر سپردم
همین طور که پشت فرمون مستقیم می رونم
تصمیم می گیرم برم یه هدیه برای خودم بخرم
یه تل خریدم
بنفش و نیلی با مونجوق دوزیهای طلایی
می دونی این مبل قرمزه رو خیلی دوست دارم
اصلا این تیکه خونه حس عجیبی داره
من يك زن اين‌جوری‌ام دیگه
زنی که وقتی عاشق میشه نگاهش هم به معشوقش وحشی و پر تمنا میشه
چقدر رانندگی رها و بی هدف رو گاهی دوست دارم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home