Wednesday, March 12, 2008

مرور

نگاهت میکنم
آرام و عمیق.
میگم نه, چیزی نشده, بعدشم زورکی می خندم

دلم میخواد بهت بگم نرو
می ترسم
صدات نمی کنم.
می ترسم از جواب ندادنت ٬

درد دارم
نپرس کجا
نپرس چی
نمی دونم.

دستهايم را زيربغلم پنهان كرده ام نكند درازشان كنم وتو بگویی نه.

سعی می کنم دقیقا جمله هایت را به یاد بیاورم.تو گفتی با هم دوست بمانیم.دوستی بی احساس عشقی.می دانم .من باید تو را درک کنم.
تن‌ات را مرور مي‌كنم
می خواهم تمام ‌ام را در تمام ات ببلعي.
من به هم پیچیدن تو را دوست دارم در عریانی
دکمه های بیراهنت را یکی یکی باز می کنم
لذت از کجای تنم شروع می شود؟

امشب این
موسیقی رو گوش دادم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home