Wednesday, March 26, 2008

تولد

میگی تولدت مبارک
خوش حالم که تولد من یادت مونده.


می رسم ِ پشت در.
بي‌مقدمه در آغوش می گیریم.
بی مقدمه مي‌بوسیم ،
و بي‌مقدمه برهنه می شویم
و بی مقدمه زانوانم پازل‌وار پشتِ زانوانت می نشیند.
تن ات برایم آشناست .
فرقی نکرده است از سالها پیش.
گرمای تن‌ات، تنِ برهنه‌ات
طعم دهان‌ات
هر بار سعی می‌کنم که حفظ کنم طعم‌اش را و نمی‌شود .
ته ریشت وقت بوسیدن.


شورانگيز‌ترين لحظه‌هاست برایم.
شكوه ِ لذت خودم رو انكار نمی كنم.
من واقعی گرمای تو رو که بغلم کردی حس می کنم
یه گرمی خوب
یه گرمی آشنا.
تنت رو میخونم و میخونم و میخونم
یه کم آروم می گیرم.
حالا به ته ته چشمات نگاه می کنم. ، به همون دایره ی قهوه ای روشن.آره. تو هنوز احساس عاشقانه به من داری. .
چیزی از تو درون من هست بیشتر از اعتماد.
کسی را این‌طور دوست داشتن را هم گذاشته‌ام توی فهرست "ممنوعه"ها
معشوقِ نازنين‌ام

0 Comments:

Post a Comment

<< Home