Monday, April 30, 2007

78

می‌لرزم
میرم حموم

اب دوش رو باز می کنم روی سرم
من
تلخ تلخم

Sunday, April 15, 2007

77

چشمهايت
بوسه ات
چقدر خسته ام
می‌بینی، یک جایی توی دلم،‌ هنوز هم می‌خواهد دوستت داشته باشد
تو هیچوقت دلتنگ نشدی؟؟؟

تمام شب باران می آمد
من لبريز از تمنا ام

Friday, April 13, 2007

76


بنی اعتماد این دفعه نمیخواد علت ها رو بیان کنه..
..فقط موفعیت رو به خوبی به تصویر می کشونه
فقط به تصویر کشیدن


خون بازی داره یه فضا رو روایت می کنه و تقریبا یه فیلم مستنده.
یه مادر نگران و یه دختر معتاد که در حال ترکه

.
بازی های باورکردنی باران کوثری و بی تا فرهی رو دوست داشتم.
سیاه سفید بودن فیلم رو دوست داشتم.
رابطه قوی مادر و فرزندی رو دوست داشتم.
خیلی مادر بودن بی تا فرهی رو دوست داشتم


.
راستی خون بازی اصطلاحي است در ميان معتادان كه هنگام تزريق هروئين به رگ، خون را چند بار در سرنگ مي كشند و دوباره تزريق مي كنند تا بيش تر لذت ببرند

Tuesday, April 10, 2007

75


Sunday, April 08, 2007

74

من در هم آغوشی با تو بزرگ شده ام و
دیگر آغوش هيچکس تمامی آغوشم را پر نميکند

Friday, April 06, 2007

73


دیشب یه سینمای خونگی راه انداختیم.فیلم سیصد رو ندیده بودم.البته فیلمهای تو این حال و هوا(بکش بکش) رو دوست ندارم ولی چون درباره این فیلم زیاد شنیده بودم ترجیح دادم ببینم

.
کارگردان فیلم زاک اسنایدربوده و بر اساس رمان کمیک فرانک میلر(داستان نویس امریکایی) کار کرده است

.
داستان مربوط به نبرد سیصد سرباز اسبارت در مقابل ارتش یک میلیون نفری خشایارشا پادشاه هخامنشی در جریان نبرد ترموپیل است


تم اصلی فیلم نبرد بین آزادی و برد گی است

.
به نظر من این فیلم نباید همچین جنجال و اعتراضی رو ایجاد می کرد.مخصوصا این که سیصد ترکیبی از کارتون و فیلم بود و این فیلم رو از یه واقعه تاریخی جدی خارج می کنه
.

Tuesday, April 03, 2007

72

سیزده بدر امسال مانند هر سال به باغ رفتیم

سیزده بدر امسال برای من سرشار بود ازخنده
و می بینم که هنوز خندیدن از ته دل یادم نرفته

برای من سرشار بودازشوخی.
و می بینم که هنوز خندیدن از ته دل یادم نرفته

برای من سرشار بودازبازی
و می بینم که هنوز خندیدن از ته دل یادم نرفته

برای من سرشار بودازمستی
و می بینم که هنوز خندیدن از ته دل یادم نرفته

برای من سرشار بود ازدویدن
غذا خوردن زیر باران
و به هر حال جدی نبودن
و می بینم که هنوز خندیدن از ته دل یادم نرفته