Saturday, October 18, 2008

در بند خیلی چیزهای تو هستم
همه یک طرف این زنگی که موقع برگشتن من تو اتوبان چمران به من می زنی یک طرف . اگر می دانستی
آخ اگر میدانستی
معجزه می کند..

Monday, October 13, 2008

انگار
انگار از دستهایت بود که فهمیدم عاشقت شده ام انگار
انگار اسمش رو بذارم قصه.خاطره.تصویر.خیال
انگاراولین لمس دستانت دیوانه ام کرد
انگار یادم رفته بود خاطره ها انگار
انگار رها شده ام در لذت پیچش با تو