Wednesday, September 16, 2009

صدای بارونه
صدای رعد وبرق
ناخوداگاه مکث کردم
ناخوداگاه زل زدم به پنجره اتاقم
بس که میبینم این بارون یه عاشقانه ست برای ما

Saturday, September 12, 2009

تولدت مبارک معشوق من
جمعه ست و جمعه ها روز ممنوعه ست برای شنیدن صدایش

نشست روی صندلی کناری
دیر بود .لحظه ای سر انگشتانش را به بازی گرفتم
چیزهایی گفت که من بغض کردم
این بو خوب روی پوستم نشسته
و من با نگاهم لمسش کردم