Saturday, February 05, 2011


ده سالگی سیزدهم بهمن


وقت قرار قدیمی ست با دلم.


10سال است که هر سال این موقع نوشته ام درباره ات معشوق من.


در کنار تو بودن شباهتی به کلیشه های زندگی نداشته و همین مرا دیوانه می کند.

می دانی این خیابان شب های برفی اش جادو می کند مرا.


با تاخیر .به سایت دسترسی نداشتم

Saturday, December 25, 2010

شنیدن صدای قلب کوچیکش به اندازه یک نگاه عاشقانه تو برام لذت بخش بود

Saturday, December 11, 2010

سلام اقای معشوق
یه لحظه‌هایی هست در زندگانی، که وسط عاشقی طولانی و پرفراز و نشیبی که باهات داشتم حس روز اول عاشقیم رو دارم
بی قرار
من هنوز وقتی می بینمت بی قرار میشم.

Monday, November 01, 2010

دلم خواست ببوسم‌ت
معشوق من
داشتی حرف می زدی
یه ‌جورِ خوبی همه‌چی شروع کرد چرخیدن
وقتی می بینمت عاشقتر می شوم
رسیدم خونه
خودمو انداختم رو تخت
یه ‌جورِ خوبی همه‌چی شروع کرد چرخیدن

نزدیک بود امدنت
یا شاید امده بودی

Friday, October 08, 2010

دیشب خواب لحظه های شرابیمان را دیدم
پر شور و پر خنده
ان شب شرابی
اغشته به شراب

Monday, July 12, 2010

ایمیل فور وارد را همین الان دیدم .نامت مرا تکان میدهد معشوق من.حتی اگر فوروارد باشد.

نیمه تاریک بود.تو را می دیدم..امدم در اغوشت.موهایم را بوسیدی.اوهووووم.تو را حس میکنم معشوق من در همین نزدیکی.نزدیکی نزدیکی.

من از آن روز که در بند توام آزادم"

Sunday, June 06, 2010

1

گفته بودم به لیوان توی دستت هم حسودی می کنم
یادت هست؟
سر حرفم وایستاده ام

این وبلاگ رو دوست دارم
این جا همیشه میشه با صدای آروم حرف زد و بغض کرد و گریه کرد و خندید بی که صدات بره بیرون

Tuesday, February 02, 2010

سیزدهم بهمن

Saturday, January 30, 2010

..........

Friday, January 29, 2010

نهم بهمن

Thursday, January 28, 2010

هشتم بهمن

Wednesday, January 27, 2010

هفتم بهمن

من آنی ام که حلال از حرام نشناسد/
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
و من هربار احساس میکنم این سکوتهای دوره ای تو تمام شده است
هر بار که تمام مرا امن کرده ای
ناگهان مرا رها می کنی
هفتم بهمن

Thursday, October 15, 2009


bazi vaghtha hast dar zendegani ke chare am faghat aghooshe tost.
zendegi por khahad shod agar biaei.

Wednesday, September 16, 2009

صدای بارونه
صدای رعد وبرق
ناخوداگاه مکث کردم
ناخوداگاه زل زدم به پنجره اتاقم
بس که میبینم این بارون یه عاشقانه ست برای ما

Saturday, September 12, 2009

تولدت مبارک معشوق من
جمعه ست و جمعه ها روز ممنوعه ست برای شنیدن صدایش

نشست روی صندلی کناری
دیر بود .لحظه ای سر انگشتانش را به بازی گرفتم
چیزهایی گفت که من بغض کردم
این بو خوب روی پوستم نشسته
و من با نگاهم لمسش کردم

Friday, August 28, 2009

تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان

Tuesday, August 18, 2009


Friday, August 14, 2009

حوالی غروب جمعه ست.باجادو گری دستهایت.جادوگری بویت و جادوگری داغی تنت می توانم غروب جمعه بودن را از سر بگذرانم.
یکهو چشم باز کنم ببینم غروب جمعه ام تمام شده

Wednesday, August 12, 2009

صدای معمولی ت چقدر فرق داره با اون يکی صدات، صدای صميمی‌ت
لحن‌اش، لهجه‌اش
صدای صميمی‌ت خواستنی ست

Saturday, July 18, 2009

انگشتم بی فشار می لغزد روی ته ریش های صورتت

Tuesday, June 30, 2009


Monday, June 22, 2009

سلام زنده ای؟
سلام تو خوبی؟

مکالمه های این روزهاست
خشونت از سر و روی این روزها می بارد.
ای کاش که دیروز هیچگاه تکرار نشود
خون بود و خشونت

Tuesday, June 09, 2009

با شنیدن صدات باور کردم که حس ام به تو غلیظه
باور کردم که وقتی صدات رو می شنوم تمام خاطره های خوب یادم میاد
بوی تو پیچیده توی دماغم
مزه تو
بوی تو گیجم می کنه
مشت هایت را باز کن ببینم چه در دستت داری؟

Monday, June 08, 2009

چه خوب که حرف زدی.
اوهوم
پر شدم اما
قوی شدم اما
ارام شدم اما


مرد خودش رو انداخت روی تخت
پکی زد در سکوت سقف رو تماشا کرد و دود سیگار رو
.....

Thursday, February 26, 2009

خیالت
خیالت می دود
خیالت می دود در
خیالت می دود در تنم
در تنم
تنم
اهسته و ارام مزه مزه ات می کنم
بی تابت می شوم
خیال تو می پیچد دور تنم

Sunday, February 15, 2009

می خواهم که خواب باشم و با يكي از بوسه‌هاي تو بيدار شوم
دارم میرم بخوابم
و الان
همه تو را بغل کرده ام ازپشت

Thursday, February 12, 2009

واي...من عاشق بارون امروز صبح بودم
اينهمه بارون
صدای چرخ سفال بود و صدای بارون
و دستهای من
که با گل بالا و پایین می رفت
خودم را حس نمی کنم. چه سبک شده ام

Tuesday, February 10, 2009

من رو ابرا بودم
و زندگی چه قدر بوی خوبی می داد
چه قدر عاشقم این روزها
حالا دیگر می دانم که دوستم می داری
دستم رو فرمون حرکت نمی کنه
يه نفس عميق می‌کشم
میبینم که تمام مسیر رو مستقیم اومدم
بی اینکه فکر کنم کجا باید برم
آرام ران هایم را نوازش می کنی
دهانت حریصانه لبانم را می جوید
دیگر سینه ات را . موهای سینه ات را به تمامی به خاطر سپردم
همین طور که پشت فرمون مستقیم می رونم
تصمیم می گیرم برم یه هدیه برای خودم بخرم
یه تل خریدم
بنفش و نیلی با مونجوق دوزیهای طلایی
می دونی این مبل قرمزه رو خیلی دوست دارم
اصلا این تیکه خونه حس عجیبی داره
من يك زن اين‌جوری‌ام دیگه
زنی که وقتی عاشق میشه نگاهش هم به معشوقش وحشی و پر تمنا میشه
چقدر رانندگی رها و بی هدف رو گاهی دوست دارم

Sunday, February 08, 2009

نوع حسهایی رو که با تو تجربه می کنم دوست دارم
نوع حسهایی رو که باهم تجربه می کنیم دوست دارم
الان یه حسی دارم شبیه یه قلقلک خفیف
برایت اغوش باز کرده ام
بی قرار اغوشت هستم

Saturday, February 07, 2009

و من چه دوست چه دوست چه دوست دارمت این روزها
معشوق من
شب برفی از لحظه هایی بود که باید شکار می کردیمش
نتوانستیم شکارش کنیم

Thursday, February 05, 2009

این شیطنت‌ هایت خواستنی‌ست
این شیطنت‌ هایت خواستنی‌ست برای من

Saturday, January 31, 2009


منی که زنم
از شکسته شدن مرزهایم پیش تو لذت می برم
هوسناک
می خواهم شلختگی کنم پیش تو
بی قاعدگی
یکی کنم تو را در خود
تن وحشی ت
شوریدگی
تن وحشی م
شوریدگی
هزاربارچشمهایمان را می بندیم
جنون
سیزدهم بهمن

Friday, January 30, 2009


Thursday, January 29, 2009

اوهوووم
با تو خندیدن
می دانی با تو که می خندم قدرتی پیدا می کنم بی نهایت
با تو خندیدن
می دانی با تو که می خندم زمین زیر پای من است
با تو خندیدن
می دانی با تو که می خندم تو جذاب تر می شوی و من هی دوباره عاشقت می شوم
با تو خندیدن
می دانی
می دانی با تو که میخندم زندگی را به تمامی زندگی می کنم

Sunday, January 25, 2009

خوب من يادم نرفت که اين هفته، هفته اول بهمن بود
روزها ی بهمنی

سری به تقویم می زنم
روزها ی بهمنی

اغاز بهمن را دوست دارم مخصوصا اینکه برف هم ببارد.
روزها ی بهمنی

بوی عطرت را می شناسم
روزها ی بهمنی

پر میشوم از لذت خالص وناب
روزها ی بهمنی
تو را باکلام شاملو در اغوش می کشم
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من
.
اینکه آدم کسی را دوست داشته باشد و بگوید خیلی خوب است

Thursday, January 22, 2009

من زندگی را زندگی می کنم این ماهها

Thursday, January 15, 2009

از هیچ تا بی نهایت انگار
رابطه ای از هیچ تا بی نهایت انگار
ماهان من
اساس رابطه ما بر دیوونه گیه
تو رویایی حتی اگه واقعا وجود داری
پس توی این رابطه همه چیز امکان پذیره
و این جذاب ترش می کنه
و این جذاب ترش می کنه
و این جذاب ترش می کنه
توی این رابطه ی از هیچ تا بی نهایت قواعد زندگی واقعی معنا نداره

Saturday, January 10, 2009

و من امروز بعد از یک کلاس فشرده سه ساعته چه پر انرژی به خانه برگشتم.
دیگه مرز تخیل و واقعیت در هم رفته .یه وقتهایی هست که واقعا باید فکر کنم که الان این واقعیه یا تخیل
خيلی خوبه که آدم يکيو داشته باشه تو زندگی ش ، که وقتی صداش رو میشنوه دلش هيچی ديگه ای رو نخواد و اون ادم بتونه پرش کنه

Saturday, January 03, 2009

من تخیل میکنم ..
.میشینیم کنار هم روبروی شومینه و پاهامونو گرم میکنیم

Friday, January 02, 2009

من آروم می‌خندم

Wednesday, December 31, 2008

هنوزم صدای تو توی گوشمه
این ولع و اشتیاق زنانه را در خودم دوست دارم که فقط تو می توانی برانگیزی